خوش آمدید

امیدوارم از مطالب وبلاگ استفاده نمائید.

۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

خداوند شیطان را آفرید تا ما انسان ها در بوته آزمایش قرار دهد. دوستی حیوان با حیوان

آیا با این امکاناتی که
امروزه بدست خود انسانها بوجود آمده، آیا نمی شود بین همین انسانها بجای دشمنی و عناد دوستی برقرار کرد؟ آیا فکر نمی کنید؟ موجوداتی که همگی آفریده یک پروردگارند نمی توان بین آنها فرق گذاشت. چرا فکر میکنیم دیگران بدند و ماخوبیم؟ چرا فکر میکنیم دیگران نمی فهمند و ما می فهمیم؟ آیا این خود خواهی یا نفهمی نیست؟ آیا کسی که فکر میکنه خودش خیلی خوب و فهمیده است از همه بدتر و نفهمتر نیست؟ من از تمام مردم دنیا می خواهم به وسیله امکانات موجود که فاصله ها را از بین برده، دوستی را در بین ملل مختلف ایجاد کنیم و از کسانی هم که فکر می کنند از دیگران برترند بخواهیم از خود خواهی دست بردارند در کنار مردم باشند، چون تمام مردم جهان به اندازه خودشان فهمیده و مطلع هستند. ولی متاسفانه از نظر سطح زندگی فاصله زیاد دارند ودسترسی به امکانات ندارند. که خوشبختانه امکاناتی که بوجود آمده می شود انسانها داشته هایمان را با هم تقسیم کنیم. تا یک زندگی خوب داشته باشیم. به امید آنکه صلح و صفا در سطح جهان بر قرار باشد، و خداوند از خوشحالی بندگانش خوشنود گردددر ضمن، درگذشته هر اتفاقی افتاده، مال گذشته است.، بدی های گذشته را فراموش و تجربه های خوب گذشته راچراغ راه آینده بکنیم.انشالله
انسانها هم می توانند بدون حق کشی زندگی کنند آنهم با خاطری آسوده
وقتی دو حیوان که دشمن همدیگر هستند وقتی که شکمشان سیر است همبازی میشوند.
دوستي موش و گربه را ديده ايد
دوستي سگ و گربه را ديده ايد
دوستي حيوانات وحشي با انسان را ديده ايد

یک داستان واقعی

اين يک داستان واقعي است که در ژاپن اتفاق افتاده.
شخصي ديوار خانه اش را براي نوسازي خراب مي کرد. خانه هاي ژاپني داراي فضايي خالي بين ديوارهاي چوبي هستند. اين شخص در حين خراب کردن ديوار در بين آن مارمولکي را ديد که ميخي از بيرون به پايش فرو رفته بود.
دلش سوخت و يک لحظه کنجکاو شد. وقتي ميخ را بررسي کرد متعجب شد؛ اين ميخ ده سال پيش، هنگام ساختن خانه کوبيده شده بود!!!
چه اتفاقي افتاده؟
در يک قسمت تاريک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنين موقعيتي زنده مانده!!!
چنين چيزي امکان ندارد و غير قابل تصور است.
متحير از اين مساله کارش را تعطيل و مارمولک را مشاهده کرد.
در اين مدت چکار مي کرده؟ چگونه و چي مي خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه مي کرد يکدفعه مارمولکي ديگر، با غذايي در دهانش ظاهر شد!!!
مرد شديدا منقلب شد.
ده سال مراقبت. چه عشقي! چه عشق قشنگي!!!
اگر موجود به اين کوچکي بتواند عشقی به اين بزرگي داشته باشد پس تصور کنيد ما تا چه حد مي توانيم عاشق شويم، اگر سعي کني